بوسه بر پیشانی

مهم نبود. چون به نظرم رسیده بود که باید به همان اصول کلاسیک برگردم. بفهمم کجا هستم. و این مهم‌ترین مسئله باشد. بنابراین، دریافتم. دریافتم که لختِ مادرزاد. درازکشیده. روی یک تخت. چشم‌هایم را بسته‌ام. کسی پیشانی‌مان را می‌بوسد. سعی می‌کند چیزی را از توی دستمان بیرون بکشد. نمی‌دانیم چه. انگشت‌هایم با فشار دور چیزی قفل شده است. پیدا نیست چیست. بیرون کشیده نمی‌شود. چشم‌هایمان را باز می‌کنیم. بیدار شده‌ایم. و هنوز پیشانی‌مان داغ است.