هر قطرۀ اشکش نفرینی بر من است. نفرینِ من است. صدای نازک خرماییاش نگرانیِ من است. چه میماند؟ اگر سخیف و بیارزش باشد آنچه میماند با آن چه میکند؟ شاید توهمات باشد. شاید نه چیزی بماند و نه او بخواهد بداند چه مانده است. ترجیحمیدهم به دستان پرتوان و سینۀ فراخ خودش بنگرد و در جستوجوی گوهری باشد که در او جوانه خواهد زد و تا عرش تواند رفت، تا آنکه آنچه من، این ناتوانی که من بودهام، کردهام و نکردهام و نمودهام و بودهام.