جنون

وقتی از تیمارستان بیرون می‌آید، می‌فهمد که نه، می‌تواند تمایز آشکاری را که میان او و آن دیوانه‌ها وجود دارد، حس کند. شاید آینه‌ای رو به آینده‌اش؟ از این فکر نمی‌ترسد. شاید اگر بیشتر از این معاینه شود، بتواند یکی از آن‌ها باشد که معلوم است دارو خرد و ساکتشان کرده است. نسخه را پاره کن. این نشان آن است که از آن‌ها نیستی. اما شاید تک‌تک آن بیمارها هم همین تمایز را قایل‌اند و جای خودشان را آن‌جا نمی‌دانند. از نگاه‌هایشان پیداست که این را می‌فهمند. احتمالاً آن دکتر جوان هم این را قبول خواهد کرد. بنابراین، همه چیز بی‌فایده خواهد شد. همۀ استدلال‌های تاریخی دربارۀ جنون. جز این‌که در خیابان راه می‌رود. حقوق می‌گیرد. و کار می‌کند. اگر نتوان یک به یک، از راه رفتن در خیابان، تا حقوق گرفتن و کار کردن را نقض کرد. جنگی با تمام قوا برای اثبات این‌که من در خیل آنان‌ام نه اینان. و چنین جنگی را چه کسی می‌کند جز کسی که در خیل اینان است نه آنان. پس چیزی تهش نمی‌ماند. در نتیجه، به‌راحتی می‌توان نتیجه گرفت که از ابتدا راه را اشتباه رفته‌ایم. تصور کنید شما در بسترتان هستید. خوابیده‌اند. چشم‌هایتان را بسته‌اید و خوابیده‌اید…