یغلاوی به چه کار میآید؟ در آن غذا میخورند. برای گدایی هم وسیلۀ مناسبی است. اولین بار از تیتی گدایی میکند. تیتی از او میترسد. و پلهها را به عکس بالا میرود. برمیگردد. قراری گذاشته است که به آن نمیرسد. از رفتن به آن زیرزمین صرفنظر میکند. با تصویر دیگری؟ شاید بتوان آن را هم تصویری دانست. یا نه. مهم نیست. نمیداند با شکم برآمدهاش چه کند. به همین زودی پا به ماهِ هفتم گذاشته است. بدون در نظر گرفتن آرزوها. همۀ شور و شوق زندگیاش حالا در این خلاصه شده است. بیآنکه اشارهای به هم بکنند. بهنوعی شکم این و یغلاوی آن، با هم تناسب دارند. با هم حرفهای زیادی زدهاند. بعد از آن ماجرا. بعد از آن ترس. زود فراموش شده. او به روستایش در کنار خلیج برمیگردد. روستای کوچکی است که البته روی نقشه میتوان پیدایش کرد. ساکنانش عربی حرف میزنند. حکایتشان را در دفترچهای نوشتهاند.