سر برآورده از سکوت

می‌آیند و اذیت می‌کنند. از سکوت سر برآورده‌اند. یا از آن صدا، می‌آیند و به هر حال وقتی آمدند دیگر آمده‌اند. به حس و حال و وضع و طورت ربطی ندارد. می‌آیند. جایی نباشد، باز هم می‌آیند. کاری نمی‌شود کرد. آدم نمی‌داند چه کارشان کند. نمی‌دانی چه کارشان کنی. آمده‌اند. ذهن را پر کرده‌اند. کجا را؟ نمی‌دانم. اما هستند. همین که هستند یعنی هستند. استدلال نمی‌خواهد. می‌توانی نگاهشان کنی. تصویرند. فقط تصویر؟ نمی‌شود فهمید. اگر چیز دیگری هم وجود داشته باشد، وجودش دارند. بنابراین، بای به کار نظم داد. منظورم نوعی آرایش است. چیدمان مناسب. مناسب با چی؟ طوری که چیزی با چیزی قاتی نشود. دسته‌بندی کردن. مرتب کردن. هرچیزی در جای خودش. صاف و صوف. بی‌لبه. شاید با رجوع ممکن باشد. برگشتن به مرجع. بازگشت. به طور کلی. به مادرشان. هرچیزی مادری دارد. این است که همه به دنبال مادرند. حتی اگر مرده باشد. حتی اگر فقط صدایی باشد. پس برمی‌گردم. برمی‌گردم و از نو آغازش می‌کنم. بی‌حاصل است. رجوعی در کار نیست. باید جلو رفت. چون دیگر نمی‌توان برگشت. رفت و برگشتی در کار نیست. بدون آورد آوردن نیرویی. خود به خود. باید گذاشت چیزها آن‌طور که می‌خواهند چیش بروند. حتی اگر نخواهند. خواهشی در کار نیست. این هم همان است. باید رها کرد. پس وقت آن است که رها کنیم. بگذاریم رها باشد تا پیش برود. هرچند پیش‌رفتنی در کار نباشد. با بی‌رحمی. با کمی بی‌رحمی. نه، کافی نیست. با نهایت بی‌رحمی. پس کم نخواهد بود. شاید هم نهایتش کم باشد، اما بی‌رحمی نسبت به چه؟ به خودم؟ در هر حال ما هستیم. این‌جا که به آن صدای بی‌انقطاع… نمی‌شود گفت. این‌طور نیست. به این راحتی نیست.