بعد، سرش را بالا آورد به من نگاه کرد. حتی میشود گفت که در حقیقت سرش را بالا نیاورد، بلکه فقط کمی گردنش را که کاملاً روی سینهاش خم شده بود، صاف کرد، یعنی کمی از خمیدگی گردنش کم کرد و آن هم فقط در حدی که بتواند از زیر ابروهای سیاه و پرپشتش مرا ببیند و من فقط سفیدی باریکی از چشمهایش را میدیدم که لابهلای موهای بلند و سیاه سر و صورتش پیدا بود و دیگر هیچ چیز از صورتش دیده نمیشد و حتی نمیتوانستم آن شماتتی را که حدس میزدم در نگاهش هست ـ اگر واقعاً شماتتی در کار میبود یا لازم بود به هر حال در کار باشد ـ حس کنم و در هر حال چند ثانیهای بیشتر طول نکشید و بعد من دوباره فقط موهایش را میدیدم و دستهایش را که دوباره مشغول مرتب کردن آن کاغذها شده بودند. و من همانجا نشسته بودم و او مشغول جابهجا کردن آن کاغذها بود. دستهبندی کردنشان. یعنی در همۀ آن لحظات که منتظر بودم تا چیزی بگوید، تا لب باز کند و به هر حال به آن وضع پایان بدهد، همانجا دوزانو نشسته بودم و چشمهایم به دستهای بزرگ او بود که هیچ تناسبی با آنچه جابهجا میکردند یعنی همان کاغذهای مرتب و صاف که نمیدانم چه بودند و بعضیهایشان را میخواند یعنی مدت زیادی در دستش نگاهشان میداشت و به بعضیهایشان فقط نگاهی میانداخت و دوباره روی زمین میچیدشان یا توی جعبۀ کوچکی میگذاشتشان که از وقتی آمده بودم، جلویش بود. و انگار نه انگار که من آمدهام و آنجا روبهرویش نشستهام. میتوانستم بروم. آنجا نباشم. میتوانستم در مستراح باشم. آن هم نه آن آلونکی که اسمش را گذاشته بودند و هیچ مخرجی نداشت و درش را که باز میکردی از شدت بوی بد نمیشد واردش شوی. دفع مدفوع. دفع. دفع مقدر. دفع دخل مقدر. دفع ضرر محتمل. دفع دخل مقرر. ادامه میدهم.